متن زیر بریده ای از کتاب Anything you want است (با تلخیص و تغییر)


اکثر افراد نمی دانند چرا فلان کار را انجام می دهند. اغلب از دیگران تقلید می کنند و مثل پرِکاهی می مانند که باد به هرکجا بوزد به همان طرف روانه می شوند(البته خودشان این قضیه را انکار می کنند). ده ها سال بر روی کاری وقت می گذارند که دیگری برایشان تعیین کرده و آنها را متقاعد کرده که این راه درستی است. بعد از مدتی به خودت می آیی و می بینی که بر روی بستر مرگ افتاده ای و پر از ندامت و پشیمانی که چرا بجای دنبال کردن یک هدف والا و بزرگ، وقتت را سرِ کارهای پوچ و بی ارزش تلف کرده ای. در داستان های زیر با فلسفه زندگی من، از 10 سالی ک شروع به کار کردم آشنا می شوید:

  •  کسب و کار، فقط پول نیست، بلکه "تحقق بخشیدن به رویای خودت و دیگران" است.
  •  ساخت یک شرکت، راه مناسبی برای اصلاح خودت و دنیا است.
  •  وقتی یک شرکت راه اندازی می کنی، در واقع داری یک آرمان شهر می سازی. شرکت تو جایی است که دنیای بی عیب و نقص خودت را طراحی می کنی.
  •  هیچ گاه، کاری را فقط برای پول انجام نده.
  • •هیچ گاه فقط برای منفعت شخصی به دنبال کاری نرو. تنها به دنبال برطرف کردن نیاز مردم باش.
  •  موفقیت از تلاش دائم برای بهتر کردن، و برای خلق کردن به وجود می آید و نه از ادامه دادن به کاری که جواب نداده و نمی دهد.
  •  پلن بیزینس شما در واقع موضوعی "قابل بحث" است. چرا که تازمانی که بیزنس را اجرا نکرده ای نمی دانی مردم واقعا چه می خواهند.
  •  شروع کسب و کار بدون هیچ سرمایه ای، یک مزیت است. برای کمک به دیگران به پول نیاز نداری.
  •  هیچ وقت نمی توانی همه را از خود راضی نگه داری. بنابراین، در حذف کردن افراد تردید به خود راه نده.
  • حضور خودت را برای مدیریت و اجرای کسب و کار،  غیر ضروری در نظر بگیر.
  • هدف اصلی انجام هر کاری این است که خوشحال و راضی ات کند. بنابراین تنها کاری را انجام بده که از آن لذت می بری.

جملات بالا چه معنایی دارند؟ چگونه می شود آنها را با توجه به شرایط خاص خودت به کار ببندی؟


خب خیلی مایل نیستم راجع به خودم صحبت کنم، ولی برای اینکه منظور خود را شفاف تر برسانم چاره ای جز این ندارم.


داستان از سال 1997 میلادی (یا 1375 شمسی) شروع می شود. من یک موسیقیدان حرفه ای بودم و 27 سالم بود. من با نواختن موسیقی به صورت تمام وقت، در امریکا و اروپا کسب در آمد می کردم. موجودی حسابم همیشه کم بود، اما هیچ وقت خالی نبود. من آنقدری پول دراوردم که بتوانم خانه ای در نیویورک خریداری کنم. من رویای تحقق یافته هر موسیقیدانی بودم!

یک سی دی از موسیقی هایم تهیه کردم و در کنسرت هایم 1500 کپی از آن فروختم. دلم می خواست فروش آنلاین هم داشته باشد، ولی آن موقع هیچ بیزینسی نبود که موسیقی مستقل را به صورت آنلاین بفروشد. من به تمامی فروشگاه های آنلاین موسیقی و ضبط زنگ زدم و همه آنها حرفشان یک چیز بود: تنها راهی که سی دی من می توانست به فروشگاه آنلاین آنها راه پیدا کند از طریق یک توزیع کننده اصلی بود.



مشخصات

آخرین جستجو ها