متن زیر بریده ای از کتاب Anything you want است (با تلخیص و تغییر)
اکثر افراد نمی دانند چرا فلان کار را انجام می دهند. اغلب از دیگران تقلید می کنند و مثل پرِکاهی می مانند که باد به هرکجا بوزد به همان طرف روانه می شوند(البته خودشان این قضیه را انکار می کنند). ده ها سال بر روی کاری وقت می گذارند که دیگری برایشان تعیین کرده و آنها را متقاعد کرده که این راه درستی است. بعد از مدتی به خودت می آیی و می بینی که بر روی بستر مرگ افتاده ای و پر از ندامت و پشیمانی که چرا بجای دنبال کردن یک هدف والا و بزرگ، وقتت را سرِ کارهای پوچ و بی ارزش تلف کرده ای. در داستان های زیر با فلسفه زندگی من، از 10 سالی ک شروع به کار کردم آشنا می شوید:
جملات بالا چه معنایی دارند؟ چگونه می شود آنها را با توجه به شرایط خاص خودت به کار ببندی؟
خب خیلی مایل نیستم راجع به خودم صحبت کنم، ولی برای اینکه منظور خود را شفاف تر برسانم چاره ای جز این ندارم.
داستان از سال 1997 میلادی (یا 1375 شمسی) شروع می شود. من یک موسیقیدان حرفه ای بودم و 27 سالم بود. من با نواختن موسیقی به صورت تمام وقت، در امریکا و اروپا کسب در آمد می کردم. موجودی حسابم همیشه کم بود، اما هیچ وقت خالی نبود. من آنقدری پول دراوردم که بتوانم خانه ای در نیویورک خریداری کنم. من رویای تحقق یافته هر موسیقیدانی بودم!
یک سی دی از موسیقی هایم تهیه کردم و در کنسرت هایم 1500 کپی از آن فروختم. دلم می خواست فروش آنلاین هم داشته باشد، ولی آن موقع هیچ بیزینسی نبود که موسیقی مستقل را به صورت آنلاین بفروشد. من به تمامی فروشگاه های آنلاین موسیقی و ضبط زنگ زدم و همه آنها حرفشان یک چیز بود: تنها راهی که سی دی من می توانست به فروشگاه آنلاین آنها راه پیدا کند از طریق یک توزیع کننده اصلی بود.
درباره این سایت